سمک عیّار

یادداشت های کلاس «سمک عیار» دکتر ساقی گازرانی

سمک عیّار

یادداشت های کلاس «سمک عیار» دکتر ساقی گازرانی

مقالات

مقالات مرتبط با سمک عیار:



 بررسی تطبیقی عناصر آیینی و جنگاوری در شاهنامه و سمک عیار 

  1 میلاد جعفرپور 

 2 دکتر مهیار علویمقدم

دانشگاه تربیت مدرس سبزوار

دریافت






وصف گردش روز و شب


زهرا گرامی


ابتدای داستان که وصفی از کاراکتر های اصلی داریم و روند اتفاقات خلاصه تر و کلی تر است، تعابیر چشم گیری در مورد گردش روز و شب نمی بینیم، هر چه داستان پیش میروند و سیر حوادث سرعت میگیرد و جزییات ماجرا افزایش می یابد، به جایی میرسیم که هر شب و روز و حتی ساعت به ساعت همراه شخصیت های داستان هستیم. شاید به همین مناسبت عبارت هایی شبیه "شب درآمد" و "روز بگردید" با تعابیر بلند تر و پیچیده تری (که در فایل پیوست آمده) جایگزین می شوند.  

هم خوانی "وصف گردش شب و روز" با حال و هوا و ریتم داستان هم نکته دیگری است که جلب توجه می کند. وقتی در داستان نوبت وصال یار است، "خورشید خرامان به خدمت عالم" می رسد و زمانی که همه با هم درگیر جنگ هستند، سپاه روز به عالم درمی آید و خیل شب منهزم می شود.


سمک عیار، جلد اول، از ابتدا تا صفحه 150، وصف گردش روز و شب: 

 

روز دیگر که افتاب جهانتاب طالع شد... 

وقت خروس بود. 

چون نوروز رسید... 

چون عالم روشنی گرفت... 

...تا شب تیره نهاد در عالم روز روشن تاختن آورد و روز نورانی از پیش شب ظلمانی به هزیمت شد. 

پس چون زنگی شب نهاد در عالم رومی صورت خرامیدو ولایت ترک به ملک حبش سپرد... 

...تا آن گاه که عالم نورانی ظلمانی گشت. 

...تا آن ساعت که فلک آیینه چرخ نمای پیدا کرد.. 

...تا روز سر از دریچه عالم برآورد. 

چون صبح روز از عالم غیب زبانه بزن... 

...تا علم روز روشن باز دادند و چتر شب سیاه بازکشیدند و روی عالم سیاهی گرفت. 

...تا آن گاه که عالم نورانی ظلمانی گشت. 

...که ناگاه رایت شب نگون سار شد و رایت روزبرافروختند. عالم غمناک شده از جامه ی سوگواری بیرون آمد و جامه زرین بفت پوشید و به تخت ملک برآمد. خورشید جهان نمای به حق خدمت از گوشه فلک رخ بنمود و خرامان به خدمت عالم آمد. کمر بسته بالای سر عالم بایستاد و شعاع خویش بر عالم نثار کرد. 

چون عالم روز بر جهان شب مظفر گشت... 

...تا روز روشن رخت بربست، شب تیره روی بنمود. جهان سیاه و تیره شد. 

بدان که از آن جانب چون از گردش گردون مهره ی سیمین در طشت زرین افتاد، عمود صبح برافروخته شد، مهر تابان سر از گریبان مشرق برآورد، سپاه روز به عالم درآمد و خیل شب منهزم شد. 

...تا تنگ شب دررسید. 

...سپاه شب پای در عالم نهاد. 

...تا آن ساعت که جهان تیره سیاه جامه بربخشید و عالم روشن شد... 

...تا آن ساعت که طلایه ی شب تیره پدیدار آمد و ساقه ی روز قصد گریختن کرد و خیل شب در سپاه روز آویختند و لشکر روز روی به هزیمت نهاد و سیارگان نقاب از روی برگشادند و عالم ظلمانی گشت.


طنز در سمک عیار

سمک و آتشک برای دزدیدن دلارام به سرای شاه ماچین می روند و پس از بالا بردن دلارام و صندوق آلات موسیقی سمک از آن بالا به آتشک می گوید همانجا باش و شرابداری شاه را بکن.

آتشک ترسید و گفت و من کجا و شرابداری کجا؟و اگر مرا ببینند می کشند. 

سمک در پاسخ می گوید تو را نمی توانم با معتمد شاه رها کنم و اگر پیش تو رها کنم کار دگرگونه شود.

آتشک التماس می کند و سمک به خنده می افتد و می گوید: تو را به جان می آزمودم . نمیدانی که من تو را به جان رها نکنم؟




ابزار موسیقی

چندان طرایف سازهای مجلس بزم دید، همه مرصع کرده.به یزدان دادار کردگار که ازین آت ها به مجلس بزم  خورشید شاه ببرم ، که بی مجلس او را نشاید. پس آنچه ساز مجلس بود زرین و سیمین ، در صندوقی نهاد ...


دزدی سمک از سرای شاه ماچین دلارام و آلات موسیقی

ص217

میانه روی در کار جوانمردان

سمک به آتشک که برای به دست آوردن دلارام شتاب دارد:

همه کاری به احتیاط شاید بردن که کارها از گزاف کردن پشیمانی آرد، مرد باید که هر کاری که کند پشیمان نشود، و مرد باید که چون در کاری خواهد رفتن بیرون آمدن آن را طلب کند، تا او را آن کار مسلم باشد.

ص214 ج1