سمک عیّار

یادداشت های کلاس «سمک عیار» دکتر ساقی گازرانی

سمک عیّار

یادداشت های کلاس «سمک عیار» دکتر ساقی گازرانی

یادداشت های صفحه 183 تا صفحه 226 کتاب - سمک پای قلعه شاهک تا گرفتن رزمیار جلد اول

شرح دلیل ظرفیت بالای شرابخواری سمک از زبان خودش و خلاصه کوتاهی از زندگی کودکیش .

ص 194


سمک و آتشک با ریختن بیهوشانه در شراب  هنگام بزم و بیهوش کردن آنها، صدو سی نفر را در قلعه شاهک سر می برند یا از قلعه به پایین می اندازند. قلعه را همراهان مه پری می سپارند و می روند

ص 198


شرح واقعه کشتار در مهمانی مقوقر توسط سمک و خندۀ چهلوانان

ص200

خورشید شاه به سمک: ما را از تو هیچ رازی پنهان نیست.

ص200


 مدد رسیدن به دشمن.  سیلم برادر قطران و گیلسوار و شمران هر سه با بیست هزار سوار به مدد قزل ملک آمدند.

کانون و شاگردش کافور قول داده اند سر شغال پیل زور و سمک را خورشیده شاه را چون شاه است زنده به نزد شاه برند.

ص201


اعتقاد به نکشتن شاه

ص201




نامه خورشید شاه به فغفور و نوشتن خلاصه کارهایی که انجام داده اند  و درخواست خزینه و لشکر.

ص203


گرز صد و ده من خورشید شاه برای کشتن گرگی که به لشکرگاه حمله کرده و هشتاد مرد را کشته بود.

ص 205 


دسیسه مهران وزیر : نامه خورشید شاه به فغفور میرسد و مهران می فهمد هر چه دسیسه چیده بر باد رفته و مقوقر کشته شده و قطران اسیر گشته است . به شاه پیشنهاد می کند با سپاه و خزینه و بنه و... ده هزار سوار به کمک خورشید شاه برود. پنهانی پیکی به قزل ملک می فرستد و خبرها را داده و از او می خواهد که لشکر ی که همراهش را بکشند و مهرا ن و اموال را بگیرند..در میان راه مهران سپاه را مست می کند و وقتی سپاه قزل ملک می رسند به اسانی همه را سر می برند.

ص206

آشکار شدن نیرنگ مهران وزیر:

وقتی نوبت کشتن قطور شد او یک ساعتی مهلت خواست و دسیسه های مهران را آشکار ساخت.

خورشید شاه به پیشنهاد ارغون سر چوپان ، مهران و قطور و سیلم را به دره بغرایی فرستادند تا پس از جنگ کار آنها را بسازند.قزل ملک با خبر می شود.کانون و کافور بررسی می کنند دره بغرایی  چه چیزهایی را از بیرون وارد می کنند  به این نتیجه می رسند که شراب چیزی است که بسیار مورد نیاز آنهاست  بنابر این تصمیم می گیرند  به عنوان  بردن شراب به دره بغرایی بروند  تا بتوانند به این وسیله به دره نفوذ کرده و اسیران را آزاد کنند.

ص212

سمک و آتشک  برای به دست آوردن دلارام به ماچین می روند. سمک ماچین را نمی شناخت و آتشک  از آن شهر بود. دو روز استراحت می کنند وروز سوم گرد شهر می گردند. سمک به دقت همه جا را بررسی و شناسایی می کند . به گرمابه می روند و آنجا سمک با پیری طرح دوستی می ریزد .

سمک و آتشک   با راهنمایی آتشک به خانه کانون می روند . خود را دو مرد غریب از بخارا معرفی می کنند که ابتدا رفته اند سراغ اسفهسالار چین، شغال پیل زور  که او رفته بود به جنگ و حال آمده اند به ماچین تا نزد اسفهسالار ماچین بمانند. پسران می گویند پدرمان رفته شکار و باز خواهد گشت و آنها را می پذیرند.

ص212


سمک و آتشک برای دزدیدن دلارم به سرای شاه ماچین می روند. پسران کانون آنها را تعقیب می کنند و سمک متوجه آنان می شود .سمک از آلات موسیقی مرصع و نایاب شاه خوشش آمدم و یک صندوق هم از آن  آلات برمی دارد و به خانه پیرمردی به نام خمار می روند که در گرمابه با او آشنا شده بود.

پسران کانون تا صبح آنجا می ایستند می بینند خبری نشد به خانه خود رفته و حمایل می اندازند به خدمت شاه می روند تا سر و گوشی آب دهند.وقتی قضیه نبودن دلارام و آلات موسیقی روشن شد و هیچ رد پایی نمی یابند مهران وزیر پسران کانون را مامور یافتن دلارام می کند.

ص221

پسران می روند و ده عیار را بسیج می کنند تا به دنبال  دلارام  و همدستانش بگردند. و خودشان هم در به در می گردند. سمک خودش را به شکل زنان در می آورد و بهزاد را به خانه خمار می آورد و به بند می کند و برای گول زدن رزمیار خود را به شکل مرد مستی در می آورد که میوه خرید کرده و از رزمیار می خواهد به مجلس شرابخواری آنها برود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.