جلد یکم
- تو خرما می خور خر می ران
- زنبورخانه نشاید آشفتن
-هر چه از کار باز گیرند روزی به کار آید
ص132- سمک
-کارها از گزاف پشیمانی آرد
ص214
- بادنجان تخمه را آفت نرسد
ص217
شیر خفته را روباه عاجز تواند کرد
بیشه از شیر خالی باشد سیاه گوش هر چه خواهد تواند
ج1 ص234
سمک به همراه بیش از چهارصد تن به زینهار پیش ارغون سرچوپان می رود .
ارغون می گوید:جهان برهم زنم و زینهار از دست ندهم.
اگر به جای چهارصد مرد چهارهزار مرد بودی و همه شاگردان تو و همه دزدان بودی و هر یکی هزار خون کرده بودندی همه را چشم خود جای کردمی..
ص140ج 1
سمک: در جوانمردی روا نیست که قومی در بلا رها کنیم و خود بیرون رویم.
ص109 ج1- کوچه سنگین
مهرویه نبَاش از سمک پرسید این زر ار کجا آورده ای؟ سمک عیار در پاسخ گفت:
بر تو پرسیدن نیست که جوانمردان از احوال کس نپرسند مگر خود بگویند.